هشتم مارس روز جهانی زنان است. ‌مناسبتی سالانه برای تاباندن نور بر حقوق نادیده گرفته‌ شده زنان، مشکلاتشان و دغدغه‌های حل‌نشده‌ای که کم هم نیستند.

از جایی مثل ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی و خاورمیانه زیر سایه قوانین شریعت که برداشتن روسری، نشان دادن مو و رابطه جنسی خارج از ازدواج با شلاق و زندان و مرگ پاسخ داده می‌شود، تا آفریقا که بسیاری از دختران و زنان جوان زندگی را با کابوس تیغ و ناقص‌سازی اندام جنسی می‌گذرانند، زنان درگیر ستم‌اند.

حتی در اروپا و آمریکای شمالی، با وجود قوانین پیشرفته و تلاش‌های گسترده برای برقراری عدالت جنسی و جنسیتی، زنان همچنان با مسایلی از جمله دستمزد برابر با مردان، تلاش برای دسترسی آسان‌تر به امکانات و وسایل بهداشتی دوره قاعدگی برای همه و داشتن حق پایان خودخواسته بارداری دست و پنجه نرم می‌کنند.

در تمام جغرافیای جهان، نبرد برای حقوق زنان ترنس‌جندر، همجنس‌گرا و کارگران جنسی که علاوه بر زن بودن، تحت ستم مضاعف در اقلیت بودن هم قرار دارند، توان، توجه و آگاه‌سازی دوچندان می‌خواهد و کفش آهنین به پا.

من اما می‌خواهم به مناسبت روز جهانی زنان از تجربه شخصی خودم بنویسم و دنیا را از دید زنی رنگین‌پوست و مهاجر ببینم که بخش اول میان‌سالی (early middle age) را می‌گذراند، در کشوری دوم و دور از سرزمین مادری خانه کرده و خودخواسته تصمیم گرفته فرزندی نداشته باشد.

برای من مثل میلیون‌ها زن دیگر هموطنم، زندگی زیر سلطه قوانین جمهوری اسلامی که جنسیت‌زدگی و پدرسالاری را نه تقبیح که تشویق هم می‌کند، تفاوت چندانی با زیستن در زندانی با دیوارهای بلند نامرئی نداشت. پس به ناچار مهاجرت کردم.

یکی از نخسین تفاوت‌هایی که در بدو ورودم به خاک اروپا برای ادامه تحصیل چشمم را گرفت، غیبت محسوس جنسیت‌زدگی بود.

به بیان دیگر، لازم نبود وقتی با مردی حرف می‌زنم دائم نگران رفتار و کلامم باشم، مبادا تصویری غلط از خودم بدهم. مجبور نبودم مراقب باشم مبادا خط و مرزها شکسته شود و تصوری نابه‌جا ایجاد کنم. اینجا من چه وقتی در مکالمات ساده و روزمره وارد می‌شدم چه در بحث‌های جدی‌تر، انسان بودم، نه موجودی صرفا مونث که مردی بخواهد «مخش را بزند» برای رابطه دوستی یا جنسی؛ یا حتی بدون حس شرمندگی قد و هیکل و آرایش و لباسش را «دید بزند و برانداز کند».

این طور شد که چند ماه بعد، بدون اینکه به شکل محسوسی متوجهش باشم، غل و زنجیری که به خاطر زن بودن به عادت در محافل مختلف کاری و درسی و کمی خصوصی‌تر در مهمانی و با غریبه‌ها به دست و پا داشتم، یکی یکی باز شدند.

اما این تازه شروع داستان بود. چطور می‌شود کابوس کمیته و گشت ارشاد و حراست جلوی اداره و دانشگاه را یک‌شبه فراموش کرد؟

خوب خاطرم هست یک بار موقع خروج از محوطه دانشگاه برای یک صدم ثانیه، وقتی چشمم افتاد به ونی که طرف دیگر خیابان پارک شده بود، ناخودآگاه خواستم راهم را کج کنم. برای من‌ِ زن ایرانی، دیدن ون یعنی گشت ارشاد و مامورانی که می‌خواستند بازداشتم کنند چون به جای مانتو، سارافون بلند و گشاد و جورابی سیاه و خیلی ضخیم به تن داشتم.

هنوز هم بعد از نزدیک به یک دهه مهاجرت، گاهی موقع بیرون رفتن از در آپارتمان کوچکم در لندن، قبل از اینکه به یاد بیاورم در آزادی‌ام و کسی به چیزی که پوشیده یا نپوشیده‌ام کاری ندارد، فکر اینکه سرم زیادی سبک است و باید برگردم و شالم را سر کنم، همچون برق از ذهنم رد می‌شود؛ رنج انتخاب‌ نکرده‌ای که از هفت سالگی با تن و روان زن ایرانی عجین بوده و در آستانه ۴۰ سالگی هنوز رهایش نکرده است.

اما نگاه جنسیت‌زده و سنتی خانواده، شریک زندگی، مردان و گاهی زنان هموطن حتی در مهاجرت بر سر زن ایرانی سنگینی می‌کند. مثال و مصداق‌هایش هم کم نیستند؛ از خاله و عمو و مادربزرگی که عکس‌های اینستاگرام آدم را به خاطر دامن یک وجب کوتاه‌تر قضاوت و تقبیح می‌کنند و به خودشان اجازه می‌دهند به رویت بیاورند، تا مردانی که اگر با لباس شنای دو تکه و مد روز تو را در کنار زنی خارجی لب دریا یا استخر ببیند، زن خارجی به نظرشان زیبا و شیک می‌آید اما زن هموطن به خاطر پوشیدن همان لباس «سهل‌الوصول و در پی توجه سایر مردان».

کم نیستند زنان ایرانی که حتی پس از مهاجرت باید روابط عاطفی ثبت رسمی یا قانونی‌ نشده خود را از خانواده پنهان کنند‌ و برای ازدواج یا روابط گذشته‌شان پاسخگوی شریک جدید باشند یا حتی شرمنده؛ چون زن ایرانی که تجربه ازدواج و جدایی داشته، حتی در جامعه جدید با فرهنگ پیشرفته و غیر سنتی‌اش، نسبت به مرد ایرانی که تجربه ازدواج‌ نداشته، در جایگاه پایین‌‌تری قرار می‌گیرد.

از زندگی شخصی و حضور در اجتماع که بگذریم، چالش‌های موجود در محیط کار بعد از مهاجرت برای زن ایرانی که سفیدپوست نیست، همچنان پابرجاست. زن ایرانی در این وضعیت ممکن است در دو سطح رنگ پوست و جنسیت با نابرابری‌های احتمالی رو در رو و مجبور به مبارزه شود.

به عنوان زنی ایرانی، به دلیل اینکه مهاجری رنگین‌پوست با لهجه‌ای خارجی و فراتر از آن زن هستم، به خودی خود ممکن است یک پله پایین‌تر از مردان در نظر گرفته شوم. این تجربه و مشاهده مختص من نیست و از زبان زنان ایرانی دیگر هم مشابهش را شنیده‌ام.

چند ماه پیش دوستی برایم تعریف کرد چطور رییسش وقتی مقام‌ مهمی برای بازدید از دفترشان به بریتانیا سفر کرده بود، هنگام معرفی یکی از مردان چندین دقیقه و به تفصیل فعالیت‌های او را توضیح داده اما سر میز دوست من و دو زن همکار دیگرش که رسیده، رد شده و لازم ندیده آنان را به مهمان مهمش معرفی کند.

در اینجا باید تاکید کنم قصدم نژادپرست قلمداد کردن هیچ کشور و فرهنگی خاص یا مقایسه قوانین به روز شده و مدرن غرب با ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی نیست اما در تجربه شخصی‌ام، حتی در محیط جدید به خاطر زن و رنگین‌پوست بودن، این احتمال وجود دارد که همکاران مرد یا زن سفیدپوست برتری نامرئی و نامحسوسی داشته باشند و البته زنان در همه جای دنیا همچنان باید از مردان سخت‌تر کار کنند تا کفایتشان ثابت شود.

با این حال امید به تغییر و خلق دنیایی برابر رویایی است که زنان در همه جای دنیا با هر رنگ و نژادی ثابت کرده‌اند برای محقق شدنش پا پس نمی‌کشند. زنان ایرانی هم از این قاعده مستثنا نیستند و اگر چه پس از مهاجرت همچنان با قید و بندهای متعددی دست به گریبانند، قوانین برابری‌خواهانه کشورهای مقصد به آن‌ها پر و بال داده تا تلاششان را برای داشتن حقوق مساوی و جایگاه مناسبشان چند برابر کنند و چشم در چشم جامعه و فرهنگ پدرسالارانه‌ای که از دلش بیرون آمدند، بایستند و به تبعیض و نابرابری نه بگویند.

نبرد ادامه دارد تا «زن، زندگی، آزادی» چه در داخل و چه خارج از ایران، برای زن و مرد ایرانی به ثمر بنشیند.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

حرف آخر با پوریا زراعتی
خبر
ایول در دل نروژ
جهان‌نما

شنیداری

پادکست‌ها